معنی میانجیگری کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

میانجیگری کردن

(مصدر) وساطت کردن میانجی شدن: } شورای امنیت میانجیگری کرده وسایل مذاکرات را بین طرفین فراهم آورد. ‎{


میانجیگری

وساطت میانجی بودن.


مداخله کردن

میانجیگری کردن پا در میانی کردن


کردن

ترتیب دادن، درست کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

میانجیگری کردن

وساطت کردن، میانجی شدن، میان‌گیری کردن، میانه‌گیری کردن


میانجیگری

پایمردی، تعهد، توسط، شفاعت، وساطت، میان‌گیری، میانه‌گیری


توسط کردن

وساطت کردن، میانجیگری، واسطه شدن، وسیله شدن


مداخله کردن

دخالت کردن، شرکت کردن، دست‌اندازی کردن، پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن

حل جدول

میانجیگری کردن

وساطت کردن، میانه گیری، شفاعت کردن

پادرمیانی


میانجیگری

وساطت

فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

میانجیگری

intercessione

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وساطت کردن

میانجیگری کردن

کلمات بیگانه به فارسی

وساطت کردن

میانجیگری کردن

معادل ابجد

میانجیگری کردن

618

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری